پيشينه ي تاريخي فلسفه ي آفرينش (2)
مسئله ي آفرينش در مسيحيت قبل از توماس آکوئيني
در تاريخ مسيحيت ابتدا بحث هاي کلامي مطرح است و بيشتر مباحث، در باره ي مسيح شناسي است. اولين بحث جامع در باب خلقت از اوريگنس متفکر قرن سوم ميلادي است. او با طرح ازلي بودن خلقت مورد انتقاد کليسا قرار گرفت و آثارش سانسور شد. اما آگوستينوس در قرن چهارم و پنجم ( 354- 430 م ) را مي توان بنيان گذار نظريه ي سنتي مسيحيت در باب خلقت که مورد پذيرش کليسا قرار گرفت، دانست. البته قبل از آگوستينوس برخي علماي يهود مانند فيلون در قرن اول ميلادي بر اثر آشنايي با فلسفه يونان و توجه به تورات، مباحثي را در زمينه ي آفرينش و حدوث و قدم جهان مطرح کردند که در فلسفه مسيحي تأثير فراوان داشته است، مثلاً لوگوس ( Logos ) که در آثار هراکليتوس به معناي کلمه و عقل به کار رفته است، (1) در فلسفه ي فيلون هم کلمه اي است که وحي شده است و هم عقل مدير جهان و نفس موسي و ابراهيم است (2) و اين مسئله بعداً در کلام مسيحي مطرح مي شود. مسيحيان طرفدار سنت پولوسي - يوحنايي تحت تأثير فيلون و فلاسفه ي يوناني مآب، مسيح را لوگوس ( عقل ) ناميده اند که از طريق او جهان آفريده شده است. هم چنين موسي بن ميمون ( 1135 - 1204 م ) فيلسوف و متکلم معروف يهودي در کتاب دلالة الحائرين مبحث حدوث و قدم عالم را مطرح مي کند و پس از نقد آراي فيلسوفان يوناني و اسلامي در باب قدم عالم، حدوث را بر اساس آيات تورات مي پذيرد و البته او دلايل متکلمان بر حدوث جهان را نيز رد مي کند. (3) آثار ابن ميمون در قرون وسطي به لاتين ترجمه شد و مورد استفاده متکلمان مسيحي قرار گرفت. در الهيات مسيحي قبل از آکوستينوس، مولود از مخلوق متمايز است. مولود ( begotten )، مسيح است که به آن « logos » يعني کلمه يا عقل نيز اطلاق مي شود و پس از آن و از طريق آن موجودات خلق مي شوند. در سال 352 ميلادي در شهر نيقيه ( نزديک قسطنطنيه ) حدود سيصد نفر از نمايندگان کليساهاي جهان شورايي تشکيل دادند و پس از مباحثات بسيار، اعتقاد نامه ي زير را تصويب کردند:ما ايمان داريم به خداي واحد قادر مطلق، خالق همه چيزهاي مرئي و غيرمرئي و به خداوند واحد، عيسي مسيح پسر خدا که از پدر صادر شده است. فرزند يگانه و مولود از او که از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداي حقيقي از خداي حقيقي که مولود است نه مخلوق. او و پدر از يک ذات اند. به وسيله او همه چيز وجود يافت؛ آنچه در آسمان است و آنچه در زمين. او براي نجات ما انسان ها نزول يافت و مجسم شد... ما به روح القدس ايمان داريم. (4)
اگوستينوس يا اگوستين از بزرگ ترين شخصيت هاي کاتوليک، تثليث را سه موجود از يک ذات مي داند و از آن جا که در عهد جديد از خلقت و رابطه ي خدا و جهان مطلب چنداني وجود ندارد، سراغ عهد عتيق مي رود و به شرح سفر پيدايش مي پردازد. وي تحت تأثير فلسفه يونان خصوصاً فلوطين است. او احد فلوطين را بر پدر تطبيق مي کند، عقل را بر پسر و نفس را بر روح القدس. عقل در فلوطين محل ايده ها ( مثل = اعيان ثابته ) است و در اگوستين، پسر محل ايده ها مي شود و خلقت در مرتبه ي بعد قرار مي گيرد. اگوستين گر چه تحت تأثير فلاسفه يونان خصوصاً فلوطين است، ولي برخلاف يوناني ها تصور واضحي از خلق و از عدم دارد. به نظر وي جهان بدون ماده قبلي آفريده شده است و خدا با اختيار جهان را آفريده است.
نظريات اگوستينوس در جهان شناسي و آفرينش علاوه بر آثاري همچون در باب تفسير لفظي کتاب پيدايش ( De Genesisad ad litteram ) در سه فصل آخر اعترافات به تفصيل آمده است. وي در اعترافات اظهار داشته است که خدا خالق آسمان و زمين است، ولي آنها را از جوهر خود نيافريد، زيرا در اين صورت با تنها پسر خدا و خود او برابر مي بودند. او همه چيز را از عدم آفريد. (5) در جايي ديگر اظهار مي دارد که خداوند بود و با او هيچ نبود، آسمان و زمين را از عدم آفريد، آسمان را در قرب خود و زمين را در قرب عدم قرار داد. البته زمين ابتدا به اين نحو نبود، فاقد صورت بود و در ظلمت فرو رفته بود، ولي چيزي بود ( ماده اولي ) که استعداد پذيرش صور مختلف را داشت. پروردگار، جهان را از ماده بي شکل که از عدم خلقش کرده بود، ساخت اين ماده تقريباً هيچ بود، ولي خدا از آن، اين همه چيزهاي فوق العاده آفريد. (6)
اگوستين معتقد است که بعضي بر اساس ظاهر کلمات تورات از کتاب موسي تفسير غلط کرده اند؛ خداوند را شبيه انسان تجسم کرده اند، جوهري جسماني عظيم و قدرتمند که ناگهان آسمان و زمين را خلق کرده است و آسمان و زمين دو جسم عظيم در بالا و پايين بودند و در مکاني جدا از خداوند. از جمله: « وقتي گفت: فلان شيء خلق شود وخلق شد » کلامي را تصور مي کنند که در لحظه اي شنيده شده و پايان يافته است. اينان بسان کودکان اند. در حالي که اراده خداوند عين ذات اوست نه جديد و عارض بر ذات و چون در او تغييري نيست، جهان را از ماده بي شکل آفريد و آن ماده نيز از عدم آفريده شد. البته در خلقت جهان، زمان مطرح نبوده است؛ خداوند بر جهان حادث و زمان، تقدم سرمدي دارد. اين که در تورات آمده: « در آغاز خداوند آسمان و زمين را آفريد »، منظور آسمان عقلي و زمين بي شکل و فاقد صورت است که در روز خاصي آفريده نشده است، زيرا هر جا صورت و تغيير نباشد زمان نيست. آنان که مي پرسند خدا قبل از خلقت آسمان و زمين چه کرده است، در خطا هستند و نيز آن هايي که مي گويند اگر اراده و حرکت جديد در او پيدا شود او سرمدي نخواهد بود و اگر اراده ازلي باشد، بايد موجودات از ازل باشند نيز در خطا هستند. وي در پاسخ مي گويد که در سرمديت نه گذشته است و نه آينده. زماني که هنوز به دست خداوند خلق نشده است چگونه مي تواند سپري شود؟ چگونه مي توان گفت خدا در آن زمان معطل بوده است؟ و چون خداوند ثابت و بدون تغيير است، گذر زمان در باره او معقول نيست. (7)
آگوستين بسياري از آيات « سفر تکوين » را تمثيلي براي اشاره به حقيقتي نهفته مي داند. به نظر او خداوند يگانه فاعل ايجادي است که همه چيز را از عدم آفريده است. او در ابتداي خلقت ملکوت و عقول را آفريد. جهان طبيعت نيز گر چه حادث است، اما خداوند آن را در زمان نيافريد، زيرا زمان واقعيت ذاتي ندارد. زمان، صفت موجودات مادي و مخلوق الهي است. « خلقت در شش روز » که در تورات آمده است، اشاره به سلسله مراتب کمالي موجودات، يعني از عقل تا عالم ماده دارد. خداوند بذر همه موجودات را در عقل به نحو بالقوه نهاد، اما فاعل اصلي خدا مي باشد و فاعل هاي ثانوي، عقول اند که به عنوان علل اعدادي عمل مي کنند. به طور خلاصه مي توان گفت که آگوستين چند خصيصه براي خلقت بيان کرده است:
1. به نظر او خلقت از عدم صورت گرفته است. او برخلاف افلاطون و برخي ديگر از فيلسوفان يوناني معتقد به ماده ازلي نيست. او خلق از عدم ( Creatio exnihilo ) را در مقابل خلق از ماده ( Creatio ex material ) قرار داد. به نظر وي خلقت، امري اختياري بوده است نه ضروري که در فلوطين مطرح بود. او از معناي دوگانه لوگوس که سخن و عقل است، براي تبيين خلقت استفاده مي کند. به نظر او سخن و عقل در خدا يکي است. هنگامي که خداوند گفت باش موجودات تحقق يافتند و اين تحقق بر اساس عقل و حکمت الهي بوده است. در عقل خداوند، صورت همه ي اشيا نهفته است.
2. بنا بر سنت مسيحي صادر اول، لوگوس يا عقل خداوند، همان مسيح يا پسر است. وجود خداوند از مخلوقات کاملاً متفاوت مي باشد و خلقت پس از اين مرتبه آغاز مي شود.
3. خلقت با زمان است؛ يعني با آفرينش موجودات، زمان نيز خلق شده است، به عبارت ديگر، عالم قديم زماني نيست.
4. خدا جهان را در يک لحظه آفريد. او ابتدا آسمان و زمين بي شکل را آفريد و سپس به آن شکل داد. لذا تغييرات در جهان، بسط خلقت نخستين است. (8)
به هر حال در قرون وسطي مهم ترين نظريه خلقت قبل از توماس متأثر از مفهوم لوگوس و سفر تکوين است و محور آن وجود خدا ( خدايي که عين وجود است ) و فعل او ( خلق از عدم ) مي باشد و اين مطلب در عالم يونان مطرح نبوده است. بعد از اگوستين مي توان از بوئتيوس (Boethius ) به عنوان آخرين فيلسوف بزرگ مسيحي رومي نام برد. او را به لحاظ روش تفکرش اولين فيلسوف مدرسي غرب دانسته اند. او معتقد به خلق از عدم است و خلقت را تابع اراده ي خدا مي داند. او با وحدت وجود مخالف بود و مي گفت: اگر خدا از جوهرش خلق کند در اين صورت خدا و مخلوق هم جوهر مي شوند. او تأثير زيادي بر فيلسوفان و متکلمان مسيحي از جمله توماس آکوئيني داشته است. (9) پس از بوئتيوس يک دوره فترت در فلسفه و الهيات پيش مي آيد. البته افرادي صاحب نظر مانند اريوگنا در قرن نهم و آنسلم در قرن يازدهم ميلادي پيدا مي شوند که به لحاظ اعتبار و شهرت به پايه آگوستين و بوئتيوس نمي رسند. تا اين که در قرن دوازدهم ميلادي با ترجمه ي آثاري از فلاسفه ي مسلمان همچون ابن سينا و در قرن سيزدهم ابن رشد و هم چنين ترجمه ي آثار ارسطو، مباحث مربوط به خلقت از سوي توماس به طور دقيق تري مطرح مي شود.
آفرينش در حوزه اسلام قبل از ابن سينا
ديدگاه متفکران اسلامي به طور طبيعي تحت تأثير کتاب آسماني اسلام بوده است. در قرن اول هجري مسلمانان علي رغم طرح مباحث عقلي گوناگون در قرآن، غالباً به ظاهر آيات اکتفا مي کردند و به دنبال نظريه پردازي و مرزبندي عقايد نبودند، ولي در قرن هاي بعدي به دنبال طرح برخي سؤال ها و شبهات و با تأمل و تدبر در مسائلي که در قرآن اشاره شده بود، عقايد و مذاهب مختلف کلامي به تدريج شکل گرفت و با ترجمه ي آثار علمي و فلسفي بيگانه موضوعاتي نظير عدل الهي، جبر و اختيار، آفرينش و حدوث و قدم جهان مورد نقد و بررسي واقع شد. در قرآن آيات متعددي در مورد آفرينش و رابطه خدا و جهان وجود دارد. در برخي آيات، آفرينش تمام موجودات به خداوند نسبت داده شده است: ( اللّهُ خالِقُ کُلَّ شَيءٍ وَ هُوَ عَلي کُلِّ شَيءٍ وَکِيلٌ )، در برخي آيات به احاطه قيومي خداوند بر همه ي اشيا اشاره شده است: ( فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ ). (10)در برخي آيات به آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوره تصريح شده است: ( إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيامٍ ) (11) همين مضمون در آيات 3، يونس؛ 7، هود؛ 4، حديد و 59، فرقان آمده است. در برخي ديگر خلقت به معناي آفرينش بي سابقه به کار رفته است: ( الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيامٍ ) (12) و در بعضي آيات واژه خلق بر آفرينش چيزي از چيز ديگر اطلاق شده است: ( وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ ) (13) و در برخي ديگر، اولين مخلوق قبل از خلقت آسمان و زمين، آب شمرده شده است: ( وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ) (14) .
از قرن دوم که کذاهب کلامي به تدريج شکل گرفت مباحث عقلي و اعتقادي و از جمله مسئله ي حدوث و قدم جهان و نقش خداوند در نظام هستي مورد بحث قرار گرفت. متکلمان خدا را قديم و عالم را حادث زماني دانستند و به تبع اين بحث، مباحث عليت، اراده، اختيار، قدرت خداوند مورد بحث واقع شد. متکلمان معتزلي و شيعي اصل عليت را پذيرفتند و جهان را حادث زماني دانستند، اما اشاعره هرچند اصل عليت و نيازمندي موجودات به خداوند را قبول داشتند، ولي رابطه علي بين اشيا و حتي رابطه انسان و افعالش را نفي کردند، زيرا به رغم آن ها اين مسئله، مخالف توحيد الهي است. آن ها جهان را حادث زماني مي دانستند که به اراده خداوند از عدم خلق شده است. (15) البته مباحث تفصيلي و استدلالي در علم کلام پس از ابن سينا از سوي غزالي و فخر رازي و خواجه نصير طوسي، قاضي ايجي و ديگران مطرح مي شود.
همزمان با جريان اعتزالي و اشعري، يعني در اواخر قرن دوم هجري اولين فيلسوف اسلامي عرب، يعقوب بن اسحاق کندي پا به عرصه تفکر گذاشت. وي تحت تأثير ارسطوست در عين حال در مسئله ي آفرينش مانند متکلمان، معتقد به خلق از عدم است و جهان را حادث مي داند. البته برخلاف اشاعره، وسايط و عقول را در آفرينش جهان مي پذيرد. (16) پس از او فارابي، معلم ثاني که فيلسوفي مشائي است در نظريه آفرينش به نظريه فلوطين نزديک مي شود. وي سعي مي کند بين افلاطون و ارسطو و شريعت هماهنگي برقرار کند. او از طرفي توجيهات ارسطو در باب حرکت افلاک و کواکب را مي پذيرد و از سويي با توجه به نظريه فيض و صدور فلوطين معتقد به مراتب وجود مي شود و با نظر به هيئت بطلميوس افلاک نه گانه و عقول ده گانه را براي توجيه هستي مطرح مي سازد. به نظر فارابي تمام موجودات عقلي و مجرد و مادي ممکن الوجودند و ذاتاً نيازمند علت واجب الوجود مي باشند.
البته پس از فارابي تا زمان ابن سينا فيلسوفان ديگري نيز وجود داشتند، لکن هنگامي که ابن سينا به عنوان بزرگ ترين و مؤثرترين دانشمند و فيلسوف اسلامي به صحنه مي آيد، با تفصيل و تکميل نظريات فارابي و ارسطو نظام کامل فلسفي را پايه گذاري مي کند که قرن ها در جهان اسلام و غرب تأثيرگذار بوده است. در جمع بندي مطالب گذشته مي توان گفت که:
داستان پيدايش جهان و چگونگي آن در دوره اساطير و در اقوام بدوي و تمدن باستان وجود داشته است. بشر ابتدا با تکيه بر داستان هايي که ريشه در تخيل جمعي و فرهنگي جامعه داشته است به بازگويي راز آفرينش و نقش خدايان در جهان و انسان پرداخته است. قديمي ترين اسطوره هاي مدون يونان در اشعار هومر، ارفئوس و هزيود ديده مي شود. جهان از نظر اساطير يونان، زماني در تاريکي و بي نظمي مطلق بوده است و به تدريج به نظم آمده است. در اسطوره، آفرينش به معناي خلق از عدم نيست، بلکه بيشتر به معناي زاده شدن چيزي از چيزي و صدور و ظهور است. هر چيزي ممکن است از چيز ديگر صادر شود، حتي خدايان ممکن است از ماده ظهور پيدا کنند. اما در دوره فلسفي قبل از سقراط که دوره فلاسفه طبيعي نام دارد، دانشمنداني مانند طالس، اناکسيمندرس، پارميندس، هراکليتوس و دموکريتس در جست و جوي ماده اوليه جهان و منشأ پيدايش موجودات بودند.
بعضي ماده اوليه اي را که جهان از آن به وجود آمده، آب مي دانستند، برخي ديگر آتش و بعضي ديگر هوا و رابطه و خواص اشيا را بر اين اساس توجيه مي کردند. اينان خدايان يوناني را نفي نمي کردند و گاهي نام خدايان را بر عوامل طبيعي اطلاق مي کردند، مثل خداي اقيانوس، خداي روشنايي، خداي آتش و ... ولي به هر حال اينان مبادي اوليه جهان را ازلي و بي نياز از خالق مي دانستند. در دوره پس از سقراط، مسئله خدا و مبدأ نهايي جهان مطرح مي شود و اعتقاد رايج، بر ازليت جهان است.
لذا نقش مبدأ متعال، اداره جهان و ايجاد نظم و حرکت است نه خلق و ايجاد. در انديشه افلاطون، « صانع » بر اساس الگوهاي ازلي ( مُثل ) به موجودات مادي شکل مي دهد و در ارسطو خدا يا محرک نا متحرک، جهان را از ازل به حرکت در مي آورد و اشيا را از طريق حرکت از مرحله قوه به مرحله فعليت هدايت مي کند.
پس از ميلاد افرادي نظير فلوطين و پروکلس، آفرينش به معناي صدور و فيض را وارد فلسفه مي کنند.
در اين ديدگاه تمام اشيا در هر مرتبه اي از وجود، بر اساس نظام خاصي از مبدأ هستي صادر مي شوند. ابتدا عقل سپس نفس و طبيعت و ماده افاضه مي شود. البته اين صدور به نحو زماني نيست؛ از اين رو جهان در عين صدور از مبدأ هستي، ازلي است. با نظريه ي صدور موضوع فاصله بين الوهيت و محسوسات و موجودات مادي که در فلسفه هاي افلاطوني و مشائي بدون پاسخ مانده بود، به طريق فلسفي راه حلي براي آن پيدا مي شود.
در تمدن اسلامي و مسيحي پس از ترجمه آثار فيلسوفان يوناني، تفکر کلامي و فلسفي به صحنه مي آيد. البته در يهوديت نيز متفکراني مانند فيلون يهودي و ابن ميمون اند که فلسفه را در خدمت دين قرار مي دهند، ولي بيشتر گرايش کلامي دارند و معتقد به خلق زماني جهان هستند. در مسيحيت نيز با توجه به متون مقدس، مسئله ايجاد و خلق از عدم مورد توجه قرار مي گيرد و از فلسفه براي توجيه اعتقادات ديني استفاده مي شود، گرچه ايمان برتر از عقل و استدلال هاي عقلي تلقي مي شود.
اگوستين در قرن چهارم تثليث ( پدر، پسر و روح القدس ) مسيحيت را که برگرفته از سه اقنوم فلوطين ( احد، عقل و نفس ) است با نظريه ي خلق از عدم مي آميزد و بالاخره در قرن سيزدهم ميلادي متکلم و فيلسوف ارسطويي، توماس اکوئيني سعي در توجيه عقلاني عقايد مسيحي با استفاده از فلسفه ارسطو مي کند و نظريات خاصي در باب هستي شناسي و آفرينش دارد که در بخش مربوط به آن بررسي خواهد شد.
در اسلام نيز ابتدا متکلمان با توجه به ظواهر دين بر حدوث و خلق از عدم تأکيد داشتند. اينان شديداً با ازليت عالم مخالف بودند و آن را ناقض قدرت و اراده خدا مي دانستند، ولي فلاسفه تحت تأثير آثار فلسفي يونان به توجيه عقلي عقايد ديني و هماهنگ سازي ديدگاه فلسفي و ديني زمينه ها پرداختند.
افرادي مانند ابن اسحاق کندي و فارابي با استفاده از روش عقلي ارسطويي و افکار ساير انديشمندان يوناني و الهام از متون ديني به تبيين رابطه بين خدا و جهان و آفرينش موجودات پرداختند تا اين که ابن سينا با استدلال هايي دقيق تر و تفصيل بيشتر به بررسي ابعاد اين مسئله پرداخت.
پينوشتها:
1. دبليو، کي.سي. گاتري، تاريخ فلسفه ي يونان ( هراکليتوس )، ترجمه مهدي قوام صفري، ص 57 و 60.
2. اميل برهيه، الآراء الدينيه والفلسفيه ( فيلون اسکندري )، ترجمه محمد يوسف و عبدالحليم، ص 144.
3. ر. ک: موسي بن ميمون، دلالة الحائرين، ص 304 به بعد.
4. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حکمت، ص 425.
5. اگوستين، اعترافات، ترجمه ي سايه ميثمي، دفتر 12، ص 395.
6. همان، ص 396.
7. همان، دفتر 11 ( تلخيص ص 363- 365 ).
8. محمد ايلخاني، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانسي، ص 101- 104.
9. همان، ص 133 و 146.
10- يس، آيه 83.
11- اعراف، آيه 54.
12- فرقان، آيه 59.
13- نور، آيه 45.
14- هود، آيه 7.
15- ر.ک: محمد غزالي، تهافت الفلاسفه، با تعليقه علي بوملحم، ص 189.
16- ماجد فخري، سير فلسفه در جهان اسلام، ترجمه زير نظر نصرالله پورجوادي، ص 96.
سيد هاشمي، سيد محمد اسماعيل؛ (1390)، آفرينش و ابعاد فلسفي آن در الهيات اسلامي و مسيحي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}